پوریاپوریا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

برای پسرم پوریا

سفر

عید قربان امسال به یاسوج رفتیم پسرم اینقدر ذوق و شوق داشتی که نگو حالا بماند موقع برگشتن چقدر گریه کردی که یا همین جا بمانیم یا عرفان هم با ما بیاید. پسرم این هم عکسهای تو در آبشار یاسوج مامان هم خیلی وقت بود به آبشار نرفته بود خلاصه با اینکه فکر میکردیم سرد باشد نبود خیلی هم خوش گذشت. ...
5 آبان 1392

پوریا پسر تهرانی یا شیرازی؟

سلام پسر گلم بالاخره فرصت شد بیام و چند سطری برات بنویسم. امروز اول مهر امسال نذاشتمت مهد فعلا چون ماشالله همه کتابهای پیش دبستانی رو پارسال خوندی و حفظی فرصت بشه خودم تو خونه باپسرم کار میکنم.هفته پیش رفتیم یاسوج خونه خاله خیلی بهت خوش گذشت مخصوصا تو باغ سیب که حسابی شیطنت کردی و بازی کردی یادم رفته بود دوربین ببرم تا چند تاعکس ازت بگیرم اینروزا هرکی ازت میپرسه پوریا بچه کجایی؟اوایل میگفتی تهران ولی جدیدا میگی شیراز خداروشکر اینجا رو خیلی دوست داری وقتی ازت میپرسم اینجا بهتره یا تهران میگی:شیراز همش میگی مامان خونه جدیدمون خیلی قشنگه خیلی دوست دارم. خداروشکر پسرم ...
2 مهر 1392

مهاجرت

سلام چند وقتی خیلی درگیر بودم و هستم تا کارهامون رو ردیف کنیم و ان شالله بریم شیراز عید فطر رفتیم شیراز و دنبال خونه یه خونه خوب گرفتیم و ایشالله چهارم یا پنجم شهریور اسباب کشی میکنیم و میریم شیراز پسرم فعلا خیلی درگیر کارامون هستم ایشالله تو یه فرصت مناسب با جزییات بیشتر برات مینوسم.
1 شهريور 1392

نگرانی مامان

پسرم دیشب عزیز زنگ زد و گفت اگه برین شیراز دیگه نه من نه شما منم کلی گریه کردم نمیدونم چیکار کنم خیلی نگرانم از طرفی هم از حرفای عزیزت خیلی رنجیدم فکر میکنه شیراز دهات و ما میخوایم بریم روستا زندگی کنیم میگه همه میان تهران شما میخواین برین شهرستان بابات هم گفت اصلا نگران نباش همه چیو بذار به عهده من من حتی گفتم اگه میشه نریم ولی بابایی قبول نکرد گفت من خودم حلش میکنم پسر گلم دعا میکنم خدا عاقبت به خیرمون کنه جلو دوست و دشمن سربلند بشیم عزیزم. این عکست مربوط به 25تیر که سالگرد عقد مامان و بابا است و تو گفتی که تولد من و مامان و کیک جوجه عصبانی بگیریم. ...
1 مرداد 1392

صحبت کردن آقا پوریا

سلام پسر گلم این روزها خیلی سعی میکنی موقع حرف زدن کلمه های آنچنانی بکار ببری مثلا یه نقاشی میکشی میای میگی مامان برات یه سوپرایز دارم (حالا من تا بیست سالگی نمیدونستم سوپرایز چیه؟ ) دیروز هم میگفتی مامان یه چراغ جادو بخریم من کلی آرزو دارم میخوام به غولش بگم آرزوهام برآورده کنه وقتی پرسیدم آرزوت چیه گفتی ماشیییییییییییییییییین فدات بشم که همه فکر و ذهنت فقط وفقط ماشینه هر چقدر هم که ماشین داشته باشی بازم کمه.... پوریا:مامان دارم فکر میکنم مامان:به چی فکر میکنی عزیزم پوریا:به ماشین مامان: ...
23 تير 1392

مهاجرت به شیراز

سلام به پسر گلم عزیزم تو تهران به دنیا اومدی و تا حالا یعنی تابستان92تهران زندگی کردیم. ولی به عللی شاید به شیراز مهاجرت کردیم و از این به بعد شیرازی شدی ان شاالله که هر چی خیر پیش بیاد.مادرت که خیلی دوست داره بریم شیراز تا ببینیم خدا چی میخواد.خلاصه که پسر گلم دعا میکنم به حق این ماه عزیز(آخه امروز اول ماه رمضون) که هر خیر پیش بیاد. دوستت دارم عزیزم اینم ژست پهلوان پوریا ...
19 تير 1392